چند روز پیش در یک جمع دوستانه بحث بر سر همین ماجرا بود و یک نفر پرسید
«ولی واقعا کی به سفارت یک کشور حمله میکنه؟» خاطرهای که در ادامه آوردم
اول به خودم و احتمالا به شما یادآوری میکند که «حملهکنندگان» تعدادی از
همین آدمهای دور و بر ما، تعدادی از همین آدمهای به ظاهر معمولی هستند.
تاریخ دقیق را به خاطر ندارم. احتمالاً بین سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶ من که تازه
از دانشگاه فارغالتحصیل شده بودم، در یک دفتر معماری به همراه چند نفر از
دوستان دوران دانشگاه کار میکردم و در همان زمان در دانشگاه آزاد دو تا
از شهرستانهای اطراف شیراز هم چند ساعتی تدریس داشتم.
آن موقع شهردار یکی دیگر از شهرهای کوچک اطراف شیراز (که البته به تازگی
به واسطه افزایش جمعیت، در تقسیمات کشوری به شهر تبدیل شده بود) یکی از
کارفرمایان ما بود و بنا بود که یک مجتمع بسیار بزرگ تجاری برای شهرشان
طراحی کنیم. چیزی که آن زمان به لحاظ ابعاد و تعداد واحدها و غیره، حتی
نمونهاش در شیراز هم وجود نداشت.
البته خودمان هم میدانستیم که این از آن سنگهای بزرگ است و نشانه
نزدن، اما به هر حال به خاطر این پروژه هفتهای یکی دو بار میزبان آقای
شهردار بودیم. در آخر یکی از جلسات آقای شهردار به من گفت که شنیده است در
دانشگاه آزاد تدریس میکنم و قصد دارد برای مسالهای از من راهنمایی
بخواهد.
به اتاق کناری رفتیم و گفت که پسرش در دانشگاه آزاد یکی از شهرهای مجاور
درس میخواند و استادی با او لج کرده و نمرهاش را نمیدهد و نظر من را
پرسید که چه بکند. پیشنهاد کردم که اول روی نتیجه امتحان اعتراض بگذارد.
گفت پسرش این کار را کرده. گفتم به سراغ معاون آموزشی دانشگاه برود. گفت به
نظرم فایدهای ندارد. گفتم ریاست این واحد از دوستان دانشگاه من است و
میتوانم برایش تقاضای یک ملاقات حضوری یا حتی دوستانه بیرون محیط دانشگاه
بکنم. این یکی را هم نپذیرفت.
دست آخر گفتم چیز دیگری به ذهنم نمیرسد که ناگهان از پاسخ جناب شهردار شوکه شدم. ایشان گفتند (جمله را عینا نقل آوردهام):
«بدم بزنندش درست میشه؟»
بسط و تفسیر ماجرا با شما . . .
برگرفته از:
http://lifebits.ir/category/social/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر